اختلالات روانی

تحلیلی بر مفهوم احساس گناه بازماندگی

خدمات تن دار نیک
  • مرجع آزمون های آنلاین رایگان
  • شخصیت، ازدواج، روابط، آسیب شناسی
  • فردی، شغلی، تحصیلی، سازمانی و ...
  • ارائه آموزش های صوتی و تصویری
  • ارائه مطالب علمی و روان شناسی
  • گروه سنی کودکان تا بزرگسالان

به قول مادرم: هیچ و بازهم هیچ!

یکی از حالت های ناخوشایند یک رابطه بیمارگونه و آسیب زننده باج گیری عاطفی است که شکل ناسالمی از استثمار است که در آن نزدیکان ما به طور مستقیم یا غیرمستقیم ما را تهدید می کنند یا تحت فشار قرار می دهند که اگر کاری را مطابق میل آنها انجام ندهیم، تنبیه می شویم.

 در عمق این نوع باج گیری ها یک تهدید اصلی وجود دارد که می تواند به شکل های مختلفی ابراز شود و شما را تحت فشار قرار دهد: اگر آن طور که من می خواهم رفتار نکنی، آزارت خواهم داد. این افراد می دانند که ارتباط ما با آنها برایمان تا چه اندازه اهمیت دارد. می دانند که آنها را دوست داریم و حتی به آنها وابسته هستیم. می دانند در این زمینه بسیار آسیب پذیر هستیم؛ آن وقت دقیقا دست می گذارید روی نقاط ضعف و حساسیت های ما و برای رسیدن به خواسته های خودشان ما را تحت فشار قرار می دهند و از ما باج عاطفی می گیرند. یکی از روش های ناسالمی که این افراد برای تحت فشار قرار دادن ما از آن استفاده می کنند نشان دادن درد و رنج خودشان به ما است تا در ما احساس گناه ایجاد کنند و ما را مسئول درد و رنج خود بدانند.

این درد کشیدگان (که ممکن است پدر و مادر، همسر، فرزندان، معشوق، دوست، همکار، یا هر کس دیگر نزدیک به ما باشد) طوری رفتار می کنند که انگار احساس بدبختی شان، بیماری شان، نارضایتی شان و یا صرفا بداقبالیشان فقط و فقط یک راه حل دارد: آنچه را که می خواهند به آنها بدهیم! آنها ممکن است به صراحت ما را تهدید نکنند که به خودشان یا ما صدمه خواهند زد، اما در عوض مدام با کلمات و رفتارهایی که احساس گناهی عذاب آور را تحمیل می کند به ما یادآوری می کنند که اگر خواسته هایشان را پاسخگو نباشیم، دچار درد و رنج می شوند و این ما هستیم که مسئول درد و رنج آنهاییم! چنین اتهامی، «تو مسئولی!»، ممکن است به صراحت عنوان نشود، اما به ش کل غیر مستقیم و نامحسوس در کلمات، لحن صدا و رفتارهای کج دار و مریز آنها نمود پیدا می کند و به شکل دردناکی بر وجدان کسی که هدف واقع شده است اثر می کند و او را دچار احساس بدی به نام احساس گناه بازماندگی می سازد. این احساس برای اولین بار توسط یک روانشناس به نام نیدرلند در سال ۱۹۸۱ موردبررسی قرار گرفت. او به احساس گناه فراگیر و فلج کننده ای که بازماندگان قتل عام ها را تحت تأثیر قرار می دهد اشاره کرده است.

او مشاهده کرد بازماندگان جنگ و قتل عامها که خانواده و نزدیکان خود را از دست داده بودند، دچار احساس گناه شدید می شدند از این که چرا آنها جان سالم به در برده اند و نزدیکان آنها کشته شده اند. آنها دچار افسردگی، فقدان احساس لذت، اختلالات جسمی و روحی، اضطراب و ناخشنودی مداوم بودند. نیدرلند معتقد بود که زیر ساختار احساس گناه باز ماندگی احساس شدیدا فراگیر گناه است که فرد احساس می کند اعضای خانواده یا به طور کلی افراد نزدیک به او خوشبخت و شاد نزیسته اند، بنابراین او نیز حق یک زندگی شاد و خوشبخت را ندارد و اگر او شاد و خوشبخت زندگی کند انگار که به آنهایی که خوشبخت و شاد زندگی نکرده اند خیانت کرده است! گناه بازماندگی که به نوعی باج گیری عاطفی است

، در واقع نوعی نگرانی بیولوژیکی و حساسیت افراطی نسبت به رنجها و ناخوشی های افراد مهم زندگی ما است. گناه بازماندگی شادی را برای شخصی که دچار آن است ممنوع می داند.

گناه بازماندگی اختلالی است که بر اساس این باور بناشده است: یادگیری، پیشرفت، موفقیت، شادی، رضایت، عاشقانگی و احساس خوشبختی من نباید از والدین، خواهر و برادران یا اطرافیانم بیشتر باشد و اگر من بیشتر از آنها موفق یا خوشبخت باشم در حق آنها خیانت کرده ام!

 افرادی که دچار احساس گناه بازماندگی هستند و این باور نامعقول را باور کرده اند اعتقاد دارند که موفقیت و لذتی بیشتر از آنچه خانواده شان تجربه کرده است، به نوعی خیانت به آنها است!

 وقتی فردی تلاش می کند در حیطه هایی که والدین، خواهر و برادرها یا اطرافیانش شکست خورده اند پیشرفت کند و زندگی اش را به اوج برساند و از اعضای خانواده اش پیشی بگیرد، ممکن است دچار احساس گناه بازماندگی شود و در اوج موفقیت و احساس خوشبختی دچار احساس گناه و عذاب وجدانی دردناک گردد که دقیقا هم نداند علت آن چیست. او فقط به طور مبهمی احساس می کند با اینکه به تمام آنچه خواسته رسیده و در اوج موفقیت و رضایت عاشقانه و پیشرفت است، اما به شکل عجیبی احساس عذاب وجدان و ناراحتی می کند و بعد به طور مستقیم یا غیرمستقیم سعی می کند کاری کند تا همه چیز خراب شده و حالش بد شود تا عذاب وجدان او را آسوده بگذارد!

 به طور مثال، وقتی مرد جوانی به واسطه هوش و ذکاوتش در جهت شغل و حرفه و پیشرفت های علمی از پدرش پیشی گرفته و از او جلو افتاده، نشانه های احساس گناه بازماندگی در او تحریک می گردد و در اوج موفقیت به دلیل احساس گناه به طور ناخودآگاه کاری می کند که زیر پایش خالی شود و سقوط کند (فقط به دلیل این که این را حق خودش نمی دانسته که از پدرش برتر باشد، زیرا پدرش همیشه به طور مستقیم و غیرمستقیم از طریق درد کشیدن و نشان دادن رنج و بیماری اش به او احساس گناه القا می کرده که این درست نیست که پسرش از او برتر باشد!). بسیاری از افراد تمایلی عمیق و قوی برای جدا شدن از پدر و مادر در وجود خود احساس می کنند، اما همزمان از این احساس جدا شدن نیز به شدت احساس گناه می کنند

. شیدا زن ۳۵ ساله ای که به عنوان مدیر یک شرکت خصوصی بیمه

برای خود کسب و کار موفقی راه انداخته و رابطه ای عاشقانه با مردی دارد که قرار است به زودی با او ازدواج کند، برای درک احساسات ناخوشایند و کشمکش و درگیری که با مادرش دارد به جلسات روانکاوی می آمد. مادر شیدا ۱۷ سال است که از همسرش طلاق گرفته و تمام زندگی اش را صرف بزرگ کردن شیدا کرده. او هرگز در زندگی احساس رضایت نکرده است. او سخت کار کرده تا به عنوان یک مادر، از شیدا مواظبت کند و هیچ گاه نتوانسته عشق و حمایت مردی را برای خود داشته باشد. حالا مادر شیدا در پنجاه سالگی احساس گم گشتگی و افسردگی می کند. حال بد مادر، بر روحیه جوان و پرانرژی شیدا برای کار کردن، عشق ورزیدن، ازدواج و بچه دار شدن به شدت اثر منفی می گذارد. او احساس می کند تا زمانی که مادرش شاد و راضی نباشد، هرگز نخواهد توانست راضی یا موفق باشد و از این که مادرش سعی نمی کند وضع زندگی اش را بهتر کند از او و خودش متنفر است. او گاهی با کارمندانش در محل کار بی دلیل مشاجره می کند و امنیت فضای کار خود را با مخاطره مواجه می سازد. گاهی با نامزدش بی دلیل مشاجره می کند و بارها شده که می خواسته نامزدش را ترک کند. او دقیقا نمیداند مشکل چیست و چرا درست در زمان هایی که باید احساس خوشبختی کند میزند همه چیز را خراب می کند.

شیدا می گوید: من همیشه احساس می کرده ام تا زمانی که مادرم زندگیخود را سروسامان نداده است، نمی توانم خوشبخت باشم. بعد از ازدواج من او تنها می شود و فکر می کنم اوضاع روحی اش خیلی بدتر می شود. همیشه خودم را بابت طلاق مادرم و این که او ازدواج مجدد نکرده یا نتوانست آدم موفقی باشد مقصر می دانم. او همیشه حالت افراد افسرده و رنج کشیده را به خود می گیرد که قلب مرا پاره پاره می کند. در جلسات روانکاوی فهمیدم من دچار اختلالی به نام گناه بازماندگی هستم. حالا میفهمم که چرا وقتی در کار و یا رابطه عاشقانه ام احساس موفقیت و خوشبختی می کنم سعی می کنم همه چیز را خراب کنم. احساس گناه من از وضعیت روحی بد مادرم و تصویر و صورت رنج کشیده او که همیشه در ذهن من حاضر است و به من اجازه احساس خوشبختی و موفقیت نمی دهد. هر بار که شیدا با مادرش از موفقیت های کاری یا رابطه خوبش با نامزدش حرف می زند، مادرش آهی می کشد و موضوع صحبت را عوض می کند.

شیدا از یک طرف احساس می کند مادرش به او حسادت می کند و نمی تواند موفقیت های او را ببیند و این احساس باعث خشم و نفرت شیدا نسبت به مادرش می شود؛ از طرف دیگر، شیدا بابت تمام فداکاری ها، ایثارگری ها و از خودگذشتگی های مادرش در قبال او شدیدا احساس گناه می کند و احساس می کند با موفقیت در عشق و کار و قصدش برای ازدواج دارد به مادرش خیانت می کند. شیدا در جلسات درمان توانست بفهمد روشی که مادرش به کار می برد یک نوع باج گیری عاطفی و روشی ناسالم است

او توانست بفهمد بابت انتخاب های مادرش در زندگی (طلاق، عدم ازدواج مجدد، دنبال نکردن علایق خود، درس نخواندن، کار نکردن، آدم موفقی نشدن، شاد نزیستن و…) او مقصر نیست و مادرش خود مسئول خوب زندگی نکردن خود است و این عادلانه نیست که تاوان خوب نزیستن مادر را شیدا با احساس گناهی فلج کننده پرداخت کند.

او باید به طور جدی با مادرش صحبت می کرد تا هر چه زودتر برای بهبود وضعیت جسمی و روحی اش کاری صورت دهد. شیدا باید می توانست خودش را موجودی کارآمد، جدا و مستقل از مادرش میدید و حال خودش را به حال او گره نمی زد.

متأسفانه بسیاری از پدر و مادرها از روند رشد، فردیت یافتن، استقلال و پیشرفت فرزندان خود آن طور که باید حمایت نمی کنند و همین باعث فاصله گرفتن فرزندان از آنها میشود. همین فاصله گرفتن ها بعدها فرزندان را دچار احساس گناه می کند که مقصر اصلی آن پدر و مادر و القای احساس گناه توسط آنها است.

 بسیاری از پدر و مادرها پیام های متضاد و مبهمی برای فرزندان خود می فرستند، از جمله این که: «مثل ما نباش، اما شبیه ما باش!» يا: موفق باش، اما نه بیش از حد!»، یا: «خوشبخت باش، اما نه بیشتر از ما!» عجیب نیست که گاهی در اوج خوشی و رضایت و موفقیت و لذت احساس تلخی از گناه کام شما را تلخ می کند، زیرا برای یک لحظه به طور ناخودآگاه یاد تمام رنجها و ناخوشی های پدر و مادر و اعضای خانواده یا اطرافیان خود می افتید که هیچ گاه آن قدر مثل شما خوش شانس نبودند یا دنیا به کام

آنها نبود که مثل شما طعم خوش لذت و موفقیت را بچشند.

افرادی که دچار احساس گناه باز ماندگی هستند، از طریق همانندسازی با والدین و اطرافیان خود، خوشبختی و موفقیت را حق طبیعی خود نمی دانند. آنها به طور مستقیم یا غیرمستقیم با خود تخریبی، کناره گیری، ناتوان سازی و انجام رفتارهای پرخطر که سلامت جسمی و روحی و اخلاقی آنها را تهدید می کند دست به هر کاری میزنند تا میراث دار و ادامه دهنده رنج ها، بدبختی ها و ناخوشی های خانواده خود باشند؟

منبع
ravanboneh
نمایش بیشتر

ریحانه نصر اصفهانی

کارشناس ارشد روان شناسی بالینی

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
error: