چطور قدر زندگی را بدانیم ؟
- مرجع آزمون های آنلاین رایگان
- شخصیت، ازدواج، روابط، آسیب شناسی
- فردی، شغلی، تحصیلی، سازمانی و ...
- ارائه آموزش های صوتی و تصویری
- ارائه مطالب علمی و روان شناسی
- گروه سنی کودکان تا بزرگسالان
احتمالا که نه، حتما شما هم مثل من و خیلیهای دیگر بارها و بارها با چنین جملهای روبهرو شدهاید. جملهای که هرکسی میتواند به ما بگوید یا گفته باشد. احتمالا خیلی وقتها هم به سادگی از کنارش گذشتهایم و به قول خودمان نشنیده گرفته و بیخیالش شدهایم. حالا اما میخواهیم کمی به این سوال بیشتر فکر کنیم. یعنی چی که هرکسی به ما میگوید قدر زندگی را بدان؟ اصلا قدر زندگی را چطوری میشود دانست؟ یا بهتر است بگوییم قدر زندگی را دانستن باید چطوری تعریف شود؟ آیا این یک اتفاق عملی است یا نه مسیری است که باید طی شود؟ آیا… میشود مثل همیشه هزار تا از این آیاها و سوالها را پشت سر هم قطار کرد، اما در نهایت باید ببینیم اصل ماجرا از چه قرار است. مثل خیلی از سوالهای دیگر درباره این پرسش هم عقیده دارم که تمام تعاریف و موضوعات مربوط به این ماجرا به خود آدم بستگی دارد و تعاریفی که درمورد زندگیاش ارائه میدهد. فقط و فقط به خود آدم و دنیایی که در آن زندگی میکند. به …
اگر کمی، فقط کمی در ادبیات غنی و حرفهای گذشتگانمان غور و تفحص کنیم، به خوبی در مییابیم که چنین سوالی از گذشتههای دور برایشان مطرح بود و خیلی از آنها حتی در صدد پیدا کردن پاسخی درست برای آن بوده و بعد از آن حتی به ارائه دادن روشهایی در موردش رسیدهاند. احتمالا بزرگترین و معروفترین آنها خیام نیشابوری است. عارف، شاعر و دانشمندی که اهل دم بود و عقیده داشت انسان باید حالش را دریابد به جای آنکه غصه گذشته و آینده را بخورد.
«این قافله عمر عجـب میگذرد / دریاب دمی کـه با طرب میگذرد
ساقی غم فردای حریفان چه خوری / پیش آر پیاله را که شب میگذرد»
و یا در جایی دیگر خیلی روتر از این چیزها به این ماجرا اشاره میکند.
« این یک دو سه روز نوبت عمر گذشـت / چون آب بـه جویبار و چون باد به دشـت
هرگز غـم دو روز مرا یاد نـگـشـت / روزی کـه نیامدهسـت و روزیکه گذشت»
نکته بارز در تفکرات و آثار خیام، ثابت قدمی او در اندیشههایش است. اتفاقی که در مورد کمتر کسی از عرفا و بزرگان ادبی ما افتاده. این را میتوان به خوبی از روی آثار او کشف کرد. به نمونههای زیر توجه کنید:
چطور قدر زندگی را بدانیم ؟
جوانی
«امروز که نوبت جوانی من است / می نوشم از آنکه کامرانی من است
عیبم مکنید گرچه تلخ است خوش است / تلخ است چرا که زندگانی من است»
میانسالی
«افسوس که نامه جوانی طی شد / وان تازه بهار زندگانی دی شد
حالی که ورا نام جوانی گفتند / معلوم نشد که او کی آمد کی شد»
پیری
«من دامن زهد و توبه طی خواهم کرد / با موی سپید قصد می خواهم کرد
پیمانه عمر من به هفتاد رسید / این دم نکنم نشاط کی باید کرد»
اما این ماجرا در جای جای دیگر ادبیات ما پیگیری شده تا به دوران معاصر رسیده. در دوره معاصر اما دو نفر بیشتر و بهتر از بقیه به این موضوع پرداخته و به دنبال جوابی قاطعتر برای آن بودهاند. اصلا انگار به دنبال پاسخ پرسش «قدر زندگی را بدان؟» بودهاند.
یکی سهراب سپهری که سوای شاعر و هنرمند بودن، عارف و فیلسوف هم بود. او در یکی از معروفترین شعرهایش به این موضوع به طور مبسوط میپردازد. او شعر را با این پرسش آغاز میکند:« زندگی یعنی چه؟» و در ادامه شروع میکند به یافتن پاسخی قابل قبول خودش برای آن.چطور قدر زندگی را بدانیم ؟
جایی میرسد به این پاسخ که: «زندگی، راز بزرگی است که در ما جاری است / زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست…» و جای دیگر به اینکه: «زندگی، وزن نگاهی است که در خاطرهها میماند…» و بعد پاسخی میدهد خیامگونه به این سوال که: «زندگی درک همین اکنون است / زندگی شوق رسیدن به همان فردایی است، که نخواهد آمد / تو نه در دیروزی، و نه در فردایی / ظرف امروز، پر از بودن توست…» و در نهایت به پاسخی میرسد که انگار گوارای وجود خیلیهاست، از جمله خودش: «زندگی، فهم نفهمیدنهاست…»
اما یکی دیگر از بزرگان معاصر که به این ماجرا پرداخته، مهدی اخوان ثالث است. پاسخی درددل گونه درباره شاتقی دوستداشتنیاش که شخصا از نظر ذهنی با این پاسخ موافقم و دوستش دارم. اخوان بزرگ با یک جمله تاثیرگذار این شعر را پاسخ میگوید که به نظر تمام تعاریف در این مورد در آن نهفته است. او میگوید: «هی، فلانی! زندگی شاید همین باشد!» این همین میتواند پاسخ هر یک از ما باشد به چنین سوالی. همینی که برای هر کدام از ما، برای من و تو میتواند نمود و نشانهای از چیزی باشد که در ابتدا هم گفتم تعاریف هر یک از ما را شامل میشود. اخوان با زبردستی تمام به این پاسخ رسیده و شاهبیتش چیزی است که در زیر با هم میبینیم. «هی فلانی! زندگی شاید همین باشد / یک فریبِ ساده و کوچک / آن هم از دست عزیزی که تو دنیا را / جز برای او و جز با او نمیخواهی / من گمانم زندگی باید همین باشد…»
میشود از هزار منظر دیگر هم به این ماجرا نگاه کرد. میتوان کلی مانیفست و تعریف درباره آن صادر کرد و گفت. میشود راهکار داد، اما درنهایت این خود من و شماییم که باید تعریفی درست همراه با مقتضیات زندگی شخصیمان برای آن ارائه بدهیم. برای مفهومی که همه مردم دنیا به دنبال رسیدن پاسخی برای آن هستند، همانگونه که سالهاست ما در پی آنیم. سوال یا اشارهای که همواره پدربزرگ به من میگفت همراه با حسرتی که انگار از روزهای دور بر دلش مانده بود. او میخواست من باسواد و بزرگ شوم و به مدارج بالایی برسم که او آرزویش را داشته بود و نتوانسته بود به آنها برسد. و امروز من به دنبال تعاریف دیگری برای این پرسشم، هرچند که به خیلی از چیزهایی که پدربزرگ از من میخواست رسیده و نرسیدهام. من امروز دنبال یک پاسخم برای چالش ذهنیای که درباره این ماجرا به جان ذهنم افتاده و در این پرونده قرار است به بخش کوچکی از آن پاسخ داده شود. اتفاقی که احتمالا تا پایان زندگی همراه من است و من هم روزی همچون پدربزرگ آن را به نوههایم در قالب حسرتی انتقال خواهم داد، هرچند که امیدوارم چنین اتفاقی نیفتد و خیلی زودتر از این ماجراها به پاسخ درستی برای آن دست یابم. فعلا که در «هی، فلانی زندگی شاید همین باشد!» غوطهوریم و درگیر شایدها و بایدهایش…
چند نکته مهم:
۱- آلبرت شوایتزر میگوید: «قدر زندگی را دانستن یعنی کاملا با شادی و شور و شوق زندگیکردن، یعنی اینکه هر کاری را به شیوهای آرام و لذتبخش انجام دادن، یعنی چیزهایی را که نمیشود کنترل کرد، رهاکردن و برای چیزهایی که وجود ندارد، ماتم نگرفتن، قدر آنچه را هست دانستن در لحظهای که میآید حاضر بودن، گذشته و آینده را رها کردن. قدر زندگی را دانستن یعنی شناختن، پذیرفتن و زندگی کردن بدون اهمیت به چه شرایطی داشتن.»
۲- نمیدونم چرا این روزها خیلیها اینطور شدن. به طرف میگی یه خونه دیدم که جلوی پنجرههاش پر بود از گلهای بنفشه و تو حیاطش یه حوض کوچک و یه فواره داشت و پروانهها از این گل رو اون گل مینشست و صدای پرندهها به گوش میرسید و… هیچ عکسالعملی از خودش نشون نمیده. اما اگر بهش بگین یه خونه دیدم که دو میلیارد و نهصد هزار تومن قیمتش بود، فورا میگه: «عجب خونهای…» نمیدونم چرا آدمها این طور شدن. اگه بهشون بگی به تازگی با یه نفر دوست شدم که از صدای آبشار خوشش میاد و تُنِ صداش آدم رو یاد موسیقی باد و رود میاندازه و از نقاشی خوشش میاد و موسیقی آروم گوش میکنه، با بیتفاوتی شونههاشون رو بالا میاندازن، ولی اگه بگی یه دوست جدید پیدا کردم که ۲۴ سالشه و قدش ۷۲/۱ و ۶۳ کیلو وزنشه و حقوقش ماهی هفت میلیونه و دو تا ماشین داره، بیدرنگ میگه: «وااااااااااااااااای عجب تیکهای گیرت اومده…!» نمیدونم چرا این روزها آدمها همه چیز رو با قیمت و عدد و رقم میشناسن و درک میکنن!
۳- زندگی به تناسب شهامت آدمی گسترش یا فروکش مییابد. (آنین نین)
۴- زندگی مانند نقش و نگارهای قالی ایرانی است که زیبا هست، ولی درک معنای آن مشکل است. (آلدوس هاکلی)
۵- زندگی روزانه شما پرستشگاه شما و دین شماست. آنگاه که به درون آن پای مینهید، همه هستی خویش را همراه داشته باشید. (جبران خلیل جبران)
۶- اجحافنکردن و آسیب نرساندن به دیگران برای رسیدن به برابری، اصل بنیادی جامعه است، ولی این خواست نفی زندگی است، چون زندگی بهره کشیدن از دیگران است که ناتوانترند. (فردریش نیچه)