آموزش به کودک

دوست و دوستیابی در بین کودکان

خدمات تن دار نیک
  • مرجع آزمون های آنلاین رایگان
  • شخصیت، ازدواج، روابط، آسیب شناسی
  • فردی، شغلی، تحصیلی، سازمانی و ...
  • ارائه آموزش های صوتی و تصویری
  • ارائه مطالب علمی و روان شناسی
  • گروه سنی کودکان تا بزرگسالان

ممکن است کودکان بی‌آنکه فرصتی برای ایجاد دوستی و رفاقت با همسالان خود داشته باشند، افرادی بار آیند که از نظر اجتماعی عیب و ایرادی در آنها دیده نشود، اما این طریق را من هیچگاه توصیه نمی‌کنم.

کودکانی را دیده‌ام که تا سنین سه، چهار و یا پنج سالگی، جز با والدین مهربان خویش، بازی نکرده‌اند و نخستین بار که در جمع کودکان همسن خویش قرار گرفته‌اند احساس وحشت کرده‌اند و یا خاموش و مبهوت مانده‌اند. اینان در برابر رفتار همبازیان خود که بطور ناگهانی بسوری آنها می‌آیند، که لبخند نمی‌زنند و یا سخنی مودبانه نمی‌گویند، که به اسباب‌بازی آنها چنگ می‌اندازند و سعی دارند آن را از دستشان بقاپند، که سروصدا و جیغ و داد می‌کنند و خشونت نشان می‌دهند، رفتاری دارند که گویای ترس بی‌تجربه و به عزت مانده مواجه می‌شوند همچون گوریل‌ها در برابر بزرگسالان عجیب و خطرناک جلوه می‌نمایند.

بیاد دارم که دختری شانزده ساله، تنها فرزند خانواده، که در یکی از مناطق دور افتاده سوئیس بزرگ شده بود و به‌جای رفتن به مدرسه بیاری معلم سرخانه درس آموخته بود با خانواده‌اش به شهر شلوغ نیویورک آمد و در مدرسه‌ای پر جنجال ثبت نام کرد. دختر نوجوان که کمتر در میان جمع همسالان خود قرار گرفته بود از تغییر محیط چنان به وحشت افتاد که در روزهای نخست پیوسته با خستگی عصبی گریه سر می‌داد. پس از زمانی خود را با هیاهو و سروصدای مدرسه تطبیق داد و بعد، به آرامی و با احتیاط، با یکی دو تن از ساکت‌ترین دختران هم کلاسش طرح دوستی ریخت.

اینکه کودکان کم‌تجربه و بدور مانده تا چه حد و به چه سرعت بتوانند بر بیگانگی با دیگر اطفال فایق آیند و لذت همنشینی با همسالان خویش را حفظ کنند بستگی به نوع رابطه‌ای دارد که آنان با والدین خود داشته‌اند. اگر این رابطه، از هر دو سو- فرزند و والدین- لذتبخش، طبیعی و متعادل باشد کودک نیز همین شکل ارتباط را با همسالانش برقرار خواهد کرد.

ولی اگر والدین بیش از اندازه به فرزند توجه کرده باشند و او را وسیله‌ای برای خودنمایی پندانشته باشند، یا در برابر پذیرش خواسته‌ها و امیال شکل ناگرفته وی چنان سریع تسلیم شده باشند که فرزند، لوس و از خود راضی بار آمده باشد، دوست‌یابی او بر پایه دو جانبه و هم‌تراز کاری آسان نخواهد بود و نیاز به زمانی دراز خواهد داشت.

بطور کلی، برای کودکان آسانتر آن است که در نخستین سال‌های عمر رمز پیوند رفاقت و نگهداری دوست را دریابند. اگر در دورانی که خود آگاهی آنها در حداقل است، بیاموزند که تبادل فکر و احساس دوجانبه میان آدمیان چه لذتی عمیق دارد و با فن دوست‌یابی اندک آشنایی پیدا کنند، بعد با هر آشنای تازه‌ای می‌توانند مهارت و اعتماد بنفس بیشتر در جلب دوستی او بکار برند.

از سوی دیگر، هرگاه در این سال‌ها انگیزه‌ای برای یافتن رفیق در آنها پدید نیاید و خود را مطرود و پس زده احساس کنند، در بزرگی نخواهند توانست با دیگران پیوند دوستی ببندند. اینان همینکه در تماس با دیگران قرار گیرند حالتی ستیزه جویانه بخود می‌گیرند- و یا دست کم چهره در هم می‌کنند- و همین خود موجب می‌شود که کسی بسویشان نرود، هر شکست اجتماعی از اعتماد بنفس آنها می‌کاهد و بر خشونت و تلخ طبعی آنها می‌افزاید.

یادگیری در یافتن و نگهداشتن دوست بمعنای آموختن یک رشته قواعد از والدین نیست. قواعدی ماننند «نسبت به دوستانت مودب باش» «بگذار بچه‌های دیگر هم با اسباب‌بازی‌هایت بازی کنند» «هرکاری که مهمان تو می‌خواهد، و نه هر کاری که خودت می‌خواهی انجام بده» نظایر اینها اغلب بوسیله پدران و مادران به فرزند‌ها گوشزد می‌شود اما اینها به تنهایی دنیای دوستی را پدید نمی‌آورد. 

دوستی و رفاقت اساسا مهرورزیدن به مردم دیگر، لذت بردن از هم کلام شدن با آنها و میل بی‌غل و غش برای خشنود کردن آنان است. در اصل، منشا دوستی را در اجتماعی بودن انسان و تمایل او به همگانی با سایرین در راه پیشرفت باید جستجو کرد.

تکامل اجتماعی بودن ما باید بوسیله والدین، آغازی درست یابد و این ممکن نیست مگر والدین طفل خود را شادمانه در آغوش گیرند، به روی او لبخند بزنند، با او به زبان کودکی سخن بگویند و شیوه دوستی و مهربانی را از آغاز به وی بیاموزند. آنگاه، کودک چون به یک سالگی و دو سالگی برسد گرمایی که از محبت پدر و مادر در وجودش پدید آمده تجلی می‌کند و او بنو به خود نسبت به یکدیگر مردم، بزرگان و کودکان، خونگرم و صمیمی می‌شود.

طفل یک ساله، شخص غریبه‌ای را که نخستین بار می‌بیند چند دقیقه به وی خیره می‌شود. و اگر بیگانه با لبخندی ملایم، و نه حرکاتی تند و سریع، دوستی خود را نشان دهد، کودک بتدریج بسوی او کشیده می‌شود و شاید یکی از اسباب‌بازی‌هایش را به‌عنوان نشانه‌ای از رفاقت بدست می‌گیرد.

در دو سالگی، کودک از بازی با کودک دیگر و شاید انجام اعمال یکنواخت در بازی لذت می‌برد اما این بازی‌های یکسان هنوز از رنگ همکاری برخوردار نیستند. در سن سه سالگی است که کودکان با محبت و خونگرم متوجه می‌شوند که با همبازی‌ها بودن تا چه حد سرشار از لذت و سرور است. هم در این هنگام کودکان علاقه پیدا می‌کنند که در بازی نقش‌هایی چون زن و شوهر و یا راننده اتوبوس و مسافران را عهده‌دار شوند.

یکی به اصطلاح پشت فرمان می‌نشیند و دیگران، در عالم خیال، سواری می‌خورند و بعد نوبت به مسافر دیگر می‌رسد تا به نقش راننده در آید، البته پدر، مادر و یا معلم هراز چند گاه باید به کودک پیشنهادها و توصیه‌هایی بکنند اما آمادگی برای بازی دوستانه‌ای که براساس تعاون باشد در وجود خود کودک است.

کودکان، در سنین شش تا هشت سالگی بیشتر ترجیح می‌دهند که موقع بازی‌های اجتماعی خود دور از چشم بزرگان باشند و این از آنروست که می‌خواهند قدرت استقلال و رشد فکری خویش را بخود ثابت کنند.

اما همین سنین سال‌هایی نیز هست که کودک تمایل به گروه سازی پیدا می‌کند و نمی‌تواند افراد دیگر گروه‌ها را تحمل کند. گاه در تلاش برای ایجاد گروه، یا بهتر بگوئیم قبلیه کوچک خود، با کسانی که با آنها بزرگ شده‌اند و سلیقه‌ها و احساسات مشابه و مشترکی دارند همدم می‌شوند و بشدت از کودکانی که همچون خودشان نیستند گریزان می‌گردند. بسبب همین خوی تحمل ناپذیری و عدم پذیرش دیگری بجمع، کودکی که هرگز نیاموخته است چگونه با گروه باشد، بین سال‌های شش تا دوازده سالگی دوران دردناکی را خواهد گذراند.

ایستادگی در برابر افراد خارج از گروه در جوانان نیز پای برجاست. بسیاری از آنان برای آنکه همرنگ اعضای گروه شوند و از آداب و روش‌های اخلاقی آنان پیروی کنند تقریبا برده‌وار عمل می‌کنند و به همسالان خارج از جمع بچشم حقارت می‌نگرند. به هر تقدیر در سن بلوغ آنچنان نیازی برای وابستگی‌های عمیق عاطفی- چه بین افراد هم‌جنس و چه بین جوانان از دو جسن مخالف- وجود دارد که نوجوان از جامعه دور مانده‌ای که اجتماعی نباشد، یا آنکه شخصیت غیرعادی داشته باشد و یا علایق و سلیقه‌های غیرمعمول از خود نشان داده باشد دیوانه‌وار می‌کوشد تا یکی دو تن از جوانان مشابه خود را بیابد، در ایجاد دوستی با آنکه توفیق حاصل کند و پیوند دوستی خویش را به هر بهایی شده استوار نگه دارد.

به عقیده من عللی وجود دارد که ممکن است میل دوست‌یابی را در خردسالان به عقب بیاندازد. یکی از مهمترین این علتها عدم تعادل ایده‌آل در انواع گوناگون توجه و محبت والدین است. بسخن دیگر ممکن است پدر و مادر در ایجاد تعادل طبیعی بین بزرگان و کودک خود برای آشنایی و رفاقت ناموفق باشند.

مثال نادر این حالت زمانی است که والدین از ابراز محبت خودداری می‌کنند. فرزند را در آغوش نمی‌گیرند، به وی لبخند نمی‌زنند و با او به زبان بچه‌ها سخن نمی‌گویند. و این البته نه به خاطر آن است که کودک خود را دوست نمی‌دارند بلکه خود صرفا افرادی سنگین و موقر و به ظاهر تودار بار آمده‌اند. گمان نیست که کودک به تجلی آشکار محبت نیازی سخت دارد و مرادم از این نیاز توجه پر سرو صدا یا غلغلک که او را به خنده‌ای عصبی وادارد نیست.

نمونه‌ای دیگر از عدم تعادل که معمولا در مورد نخست‌زادگان رایج است از توجه و دقت و وسواس خارج از حد والدین سرچشمه می‌گیرد. و در نتیجه محبت‌های زیادی والدین، کودک موجودی خودخواه می‌شود.

مثلا پدر و مادر ممکن است دائما در اضطراب و نگرانی باشند که مبادا فرزندشان با اندک حرکت و جنبشی بخود صدمه بزند-: «نه! نه! از صندلی بالا نرو. می‌افتی سرت می‌کشنه» «چوب را دهانت نگذار کثیف است مریض می‌شوی» چنین فرزندی بزودی توجه زیاده از حد والدین را بخود کشف می‌کند و به‌جای آنکه در اندیشه بازی با دیگران و لذت بردن از میان جمع بودن باشد پیوسته درباره جسم و سلامتی و ایمنی خویش فکر می‌کند.

و باز مثال دیگری از عدم تعادل، موردیست که والدین هر لحظه می‌خواهند با تحکم و تشر ریاست‌هایی بخرج دهند- «نباید دست بزنی» «قاشق را اینطور دستت نگیر» «زود باش غذایت را بخور» «درست بنشین» این رفتار ریافت مابانه نشانه‌ای از آن است که والدین خود در زمان کودکی هر کاری که می‌کرده‌اند از پدر یا مادر دستور تازه‌ای می‌شینده‌اند. در اذهان اینگونه والدین این فرض که همه کودکان طبیعتا شیطان و شریرند و فقط از راه فرمان‌های خشن پیاپی اصلاح می‌شوند چنان ریشه دوانده که آن را اصلی اساسی می‌پندارند.

غافل از اینکه چنین رفتاری لذت همنشینی کودک را با پدر و مادرش، در او خفه می‌کند و تا حدی وی را نسبت به اطرافیان کینه‌توز و خشمگین بار می‌آورد. کودکان که از والدین خشونت و استبداد می‌بینند همینکه بزرگتر شوند واکنشی از این روحیه به دیگران نشان می‌دهند و پیداست که در این صورت مورد نفرت این و آن قرار می‌گیرند.

در مواردی دیگر غرور والدین به نخستین فرزند که خیلی طبیعی است موجب می‌شود که وی را در هر محفل و مجلس، خواه کوچک و خواه بزرگ وسیله‌ای برای «نمایش» بدانند: – «برای خاله جان دست دست کن» «دماغت را به دختر عمو نشان بده» «برای عمو جان برقص» «اسمت را بگو» و بدینسان کودک، مردم را نه به‌عنوان کسانی که بودن با آنها لذت‌انگیز باشد، بلکه به‌عنوان افرادی می‌شناسد که در برابر انجام هر کار باید به تشویقش بپردازند.

چنین کودکی، چون بزرگتر شود هرگز برای معاشرت با دیگر کودکان پای پیش نمی‌گذارد، بلکه بیهوده در انتظار آن می‌ماند تا همسالان وی از او چاپلوسانه ستایش کنند و وقتی انتظارش برآورده نمی‌شود احساساتش جریحه‌دار می‌گردد و از سایر کودکان می‌گریزد.

نمونه دیگر آنکه والدین چنان محو فرزند نخست خود می‌شوند و چنان از وقت گذراندن با او دلشاد و مسرور می‌گردند که فرصتی به کودک نمی‌دهند تا در دنیای خود چهره‌ای دیگر را پیدا کند و با او به دوستی بپردازد. آنها، صرفنظر از آنکه کودک عبوس و بدخو باشد یا خندان و خوش‌خو مدام با وی صمیمانه حرف می‌زنند و پیوسته بازی‌های جدیدی برای سرگرمی او و خودشان به میدان می‌آورند، در این مورد خاص کودکان همچون اربابند و والدین چون بردگان. اما اربابانی که نیک‌فرجام نیستند و انگیزه‌ای برای دوست‌یابی در آنها بوجود نمی‌آید.

با ذکر این نمونه‌ها قصد آن ندارم که بگویم والدین هرگز نباید فرزند خردسال خویش را از خطری که واقعا در شرف وقوع است بیاگاهانند، یا هنگامی که از راه طبیعی منحرف می‌شود نباید وی را متوجه راه درست کنند و یا گاهگاه از او نخواهند تا برای نزدیکان و جلب توجه آنها کاری انجام دهد. پیداست که هرگاه پدر و مادری این چنین اعمالی را در حد متعادل و هر از چند گاه انجام ندهند، تعجب‌آور خواهد بود. افراط چشم‌گیر در مورد هر یک از این کارهاست که می‌کوشم شما را متوجه نتایج منفی ناشی از آن بکنم.

نیر توصیه نمی‌کنم که پدر و مادر خونسرد و بی‌اعتنا باشند. پیداست که هر چه خونگرم‌تر باشند بهتر خواهد بود. روح کلام آن است که به کودک باید مجال داده تا قوه ابتکار خود را بروز دهد، آن را بکاربرد و قدرت ببخشد. اگر مهر و علاقه و توجه والدین موجب شود که کودک عروسک‌وار در دست دو انسان بزرگ باشد چنین محبت و توجهی چه سودی خواهد داشت. به کودک باید فرصت داد تا گاهگاه خود پیشقدم شود و روح او در چهارچوب خانواده کوچک محبوس نگردد.

فرزندان دوم در سن یک، دو و یا سه سالگی از توجه و مهر و مواظبت افراط‌آمیز والدین آسوده‌اند و بیشتر اوقات بحال خود رها می‌شوند. اما چون به‌عنوان انسان احتیاج بدوست و هم سخن پیدا کنند رو بسوی پدر یا مادر می‌آورند. لبخند می‌زنند و جلب محبت می‌کنند و با پاسخ والدین لذتی واقعی به آنان دست می‌دهد. وقتی که می‌خواهند برایشان قصه‌ای خوانده شود، کتابی را در دست می‌گیرند و آن را نشان می‌دهند. هنگامی که میل دارند خواهر یا برادرشان با آنها به بازی بپردازد، میل خود را به زبان می‌آورند.

اگر خودخواهانه خواسته باشند که تمام اسباب‌بازی‌ها را خود تصاحب کنند و همبازیشان را از دست زدن به آنها باز دارند، بزودی متوجه می‌شوند که چیز بزرگی را دارند از دست می‌دهند و بناچار به‌عنوان دامی برای بازگشت دوست، از او می‌خواهند تا در بازی با اسباب‌بازی‌ها سهیم باشد. همه این رفتارهای ابتکاری که از جانب کودک و بدون هیچگونه امر و دستوری انجام می‌پذیرد ناشی از فراگیری طبیعی او در چگونگی دوست‌یابی و دوست نگهداری است.

از زمانی که دختر شما طفل تازه به راه افتاده است تا هنگامیکه به سن مدرسه می‌رسد، بهتر آن است که او را هفته‌ای چند بار به محلی که در حوالی خانه، کودکان به بازی و سرگرمی مشغول می‌شوند ببرید- این محل ممکن است میدان بازی زیبا و نوبنیادی باشد و نیز ممکن است گوشه دنجی از حیاط منزل همسایه و یا دوستی باشد.

اگر بهنگام بازی با دیگر کودکان دختر خردسال شما اندک صدمه‌ای دید، یا او را هول دادند و یا احیانا بطور موقت اسباب‌بازیش را از چنگ او گرفتند، فورا و سراسیمه مداخله نکنید. هر بار که بسادگی و تندی با وی ابراز همدردی کنید، وی می‌پندارد که بسختی ضربه‌ای دیده و یا کاری خطا انجام داده است. بگذارید خود دریابد اندک سختی و خشونت مرگبار نیست.

بگذارید خود به تنهایی بیاموزد چگونه تعریض را پاسخ گوید و در لحظه‌ای که کودک دیگر می‌کوشد اسباب‌بازیش را از او بقاپد او چگونه آن را محکم بچسبد و مانع شود. به سخن دیگر فرزند شما، احساسات اساسی‌اش را در زمینه پرخاشگری دیگر کودکان نباید از شما کسب کند. اگر شما کوچکترین برخورد کودکی دیگری را با او خطرناک و خشن به شمار آورید او نیز وحشت زده پای پس می‌کشد و اگر آن را امری اتفاقی تلقی کنید وی طبعا می‌آموزد که به چه نحو باید با آن مقابله کند.

البته، شما نیز نمی‌توانید اجازه دهید که کودکتان مرتب بوسیله همبازی پرخاشگر غیرعادی خود دچار بیم و هراس شود و یا در بازی بسختی صدمه ببیند. اگر جدال خصمانه روی دهد می‌توانید پای پیش بگذارید و دو کودک را از هم جدا کنید و آنها را با هم آشتی دهید. اما هرگاه چنین امری پیوسته اتفاق افتاد و شکل غیرمعمول بخود گرفت، بهتر است فرزند خود را دست کم برای چند ماه، به محل بازی دیگری ببرید. و این نیز خاطرتان باشد که اگر فرزند خود شماست که پرخاشگری می‌کند او را باید به متخصص امور خانوادگی یا کارشناس کلینیک کودکان نشان دهید و از آنان راهنمایی بخواهید.

کودکان در سه سالگی باید بتوانند از کودکستان، مهدکودک و یا مرکز نگهداری کودکان استفاده کنند. در چنین جاها، آنها خواهند آموخت که چگونه مهارت‌های جسمی خویش را تکامل بخشند و به چه نحو نیروی خلاقیت، آگاهی ذهنی و مردم دوستی و اجتماعی بودن خود را پیش ببرند. تجربیاتی که در کودکستان و دبستان اندوخته می‌شود خاصه برای فرزندان اول، تنها فرزندان، فرزندانی که از همسالان خود بدور مانده‌اند و فرزندانی که احساس عجز و ناتوانی می‌کنند بسیار گرانبهاست.

اگر منزل شما دارای حیاط باشد و یا در مجاورت خانه شما و همسایه‌تان زمین مناسبی یافت شود می‌توانید با نصب وسائلی مثل تاب و سرسره کوچک و الاکلنگ محلی برای اجتماع کودکان بوجود آورید و فرزند خردسال خویش را با جمع انان آشنا سازید. حتی اگر لازم باشد، می‌توانید با دادن بیسکویت و شربت به بچه‌ها آنها را در آن محوطه بیشتر پایبند کنید زیرا لذتی که فرزند شما از بودن با دوستان خواهاد برد چندان است که ارزش انجام اینگونه کارها را دارد.

اگر کودک شما به سن مدرسه رسیده و هنوز خجالتی و گوشه‌گیر و غیرمعاشرتی است بهتر است بچه‌های دیگر را، ولو با دعوت آنها به خانه برای غذا، یا به گردش بردن آنها به پیک‌نیک، باغ‌وحش و یا بازدید از موزه و مزرعه و کارخانه، با فرزند خود همدم کنید و شرایطی پدید آورید که فرزندتان خود را در میان گروه ببیند. در صورتی که کودکتان بسیار بدقلق باشد شاید بسختی بتوان او را از این طریق محبوب دیرگان کرد اما می‌توانید مطمئن باشید که خصوصیات خوب او مورد توجه پیرامونیانش قرار خواهد گرفت.

بهر تقدیر برای اغلب والدین چندان دشوار نیست که چگونه توجه بچه‌های دیگر را به فرزند خردسال خود جلب کنند آنچه برایشان غامض می‌نماید چگونگی قطع دوستی و رفاقتی است که تا مطلوب می‌باشد؛ مثلا یکی از دوستان کودک، رفتاری حمله‌آمیز دارد، یا همیشه برای همسایگان ایجاد دردسر می‌کند، یا دروغ می‌گوید، یا دزدی می‌کند، و یا مصرانه کودکان دیگر را علی‌رغم عدم تمایل آنها، به بازی‌های جنسی می‌کشاند.

اگر مشکل اخلاقی چنان باشد که جدا موجب نگرانی والدین شود چاره‌ای نیست جز آنکه آنان مداخله کنند و جلو دوستی فرزند خود را با اینگونه کودکان شرور بدجنس سد کنند. اما اگر دشواری آنقدر جدی نباشد و شیطنت‌های همبازی فرزند چیزی در حد اعمال طبیعی هر کودک باشد، بنظر من حتی باید از بیان نفرت نیز چشم پوشید.

هرگاه کودک در آرزوی دوستی با دیگری باشد، این نیازف صرفنظر از آنکه والدین آن را بپذیرند یا نه، دارای اهمیت واقعی است. آنها باید مجال این دوستی را به فرزند خود بدهند و پس از مدتی تاثیر رفاقت آن دو را بر یکدیگر مشاهده کنند. چنانچه اثر بدی بر کودک آنها نگذارده باشد نباید جلو ادامه دوستی مورد دلخواه وی را بگیرند. بیگمان پس از اندکی، ولع کودک برای ایجاد این رفاقت خاص از میان خواهد رفت. بسیاری از دوستی‌های شدید کوتاه زمانند. اگر والدین اطمینان دارند که رفاقت کودکشان با کودکی دیگر به زیان وی تمام می‌شود بهتر آن است که پیش از دخالت و ممانعت، عمیقانه بیاندیشند و با معلم او یا کارشناس امور خانوادگی مشورت کنند.

دوستی صرفا یکی از لذاید ساده و پیش پا افتاده زندگی مثل شیرینی یا شنا نیست. بلکه از برای نودونه درصد مردم، قسمتی از یک نیروی کاملا ضروری زندگی است و مردم چه در ایجاد آنها مهارت داشته باشند و چه ناشیانه آن را جستجو کنند، بدان نیازمندند. دوستی همچون غذا، سلامتی، پناهگاه و مسکن و ماورا و سکس اهمیت بی چون و چرا دارد. از این رو عاقلانه و مطلوبست که قدرت و ظرفیت دوستیابی و دوست نگهداری را هنگامی در کودک خود پدید آورید که او برای نشود نهال ان در سن مناسبی باشد.

 

منبع
کانون مشاوران
نمایش بیشتر

عظیمی

کارشناس ارشد روان شناسی

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا
error: