زندگی در قالب رویا
- مرجع آزمون های آنلاین رایگان
- شخصیت، ازدواج، روابط، آسیب شناسی
- فردی، شغلی، تحصیلی، سازمانی و ...
- ارائه آموزش های صوتی و تصویری
- ارائه مطالب علمی و روان شناسی
- گروه سنی کودکان تا بزرگسالان
زندگی در قالب رویا
همه ما درگیر نوعی زندگی دوم هستیم. زندگی در قالب رویا آن چیزی است که ما را از زندگی امروز، زندگی با استرس، عصبیت، قبض آب و برق و تلفن و صدای ونگ ونگ یک بچه کوچک نجات میدهد و برایمان دنیایی تازه، جذاب و قابل پیشبینی میسازد. ما به زندگی تازهای متعلق میشویم که آنقدرها که فکر میکنیم غریب نیست و موتور متحرک ذهن را بدجوری راه میاندازد، اما از آن، تنها در جهت رویاپردازی استفاده میکنیم و بین خودمان و زندگی معقول و منطقی هر روزه، دست به یک انتخاب میزنیم. انتخابی که ما را به زندگی دوم خودمان پیوند میزند؛ جایی که ذهن پر و بال میگیرد و واقعیت قربانی میشود. اصلا به همین خاطر است که پروژهای مثل سایت «زندگی دوم» اینقدر موفق میشود. به همین خاطر است که «ماتریکس» هنوز و همچنان میفروشد و فروش دیویدیهایش غیرقابل باور است و دقیقا به همین دلیل است که آنها که به بازیهای کامپیوتری جان میبخشند، لحظهای از کار دست نمیکشند. آیا ما به سمت دنیای ماشینی میرویم و از خود بیخود میشویم؟ آیا ما ترجیح میدهیم در عالم هپروت سر کنیم، اما با مشکلات روزمره روبهرو نشویم؟
دوبارهخوانی یک داستان تکراری
بیایید یک داستان را دوبارهخوانی کنیم. امی تیلور و دیوید پولارد در شهر مجازی سکندلایف با هم آشنا شدند. با هم درباره تمام مسائل روز، اجتماعی و سیاسی و عاطفی صحبت کردند و در همان دنیای مجازی به هم پیوند خوردند. کار به جایی رسید که با هم ازدواج کردند و در دنیای خیالیشان با هم زندگی تازهای شروع کردند. اما کار به اینجا ختم نشد. آنها تصمیم گرفتند در دنیای واقعی هم زندگی زناشوییشان را آغاز کنند. با هم همپیمان شدند و در یک روز آفتابی و قشنگ، دنیای تازهای برای خود ساختند. انگار که واقعا خوشبخت باشند. اما خیلی زودتر از انتظار ما، زندگی عاشقانهشان به پایان رسید. امی، در یکی از روزهای معمولی زندگیاش با دیوید مثل همیشه کامپیوترش را روشن کرد تا به دنیای مجازیاش سر بزند و گشت و گذاری داشته باشد. دیوید دقیقا در همان زمان در حال گپ و گفتی عاشقانه با یک زن دیگر بود. دنیای مجازی را آنقدر جدی گرفته بود که حواسش به همسر واقعیاش که او را میپایید نبود و نتیجه چه شد؟ آن دو به فاصله کوتاهی از هم طلاق گرفتند. تنها به این خاطر که خیانتی اتفاق افتاده بود. اما واقعا خیانت بود؟ خبرگزاریهای رسمی و جدی، خبر این آشنایی و طلاق را آنقدر پیگیری کردند که دیوید برای تبرئه خود به یکی از این خبرگزاریها گفته بود: «امی بیش از حد به بازی در دنیای مجازی معتاد شده بود، تا جایی که حتی نمیرسید کارهای خانه را انجام دهد. اگر حتی میخواستم چند دقیقهای با او صحبت کنم، باید او را یک جا مینشاندم و به او میگفتم: من میخواهم با تو حرف بزنم. اما اعتیاد او به این دنیای مجازی چنان بود که نمیتوانست از آن جدا شود. این زندگی بیشتر شبیه یک شوخی تلخ است.»
چشم، گوش و اعصاب و روان شما را نیاز داریم
شهر مجازی سکندلایف یا به زبان خودمان زندگی دوم، یک سایت اینترنتی است که آدمها میتوانند به آن سر بزنند و برای خودشان زندگی تازهای را بسازند. در این شهر همه کارهای روزمره انجام میشود. آدمها آنجا سر کار میروند، پول در میآورند، در خانهای زندگی میکنند که گاهی احتیاج به تعمیرات دارد و حتی سفارتخانههایی در آن وجود دارد تا زندگی عادی در شهر جریان داشته باشد. البته دوستان لطف کردهاند و امکاناتی استثنایی برای این سایت درنظر گرفتهاند؛ بنز، سونی، آدیداس، تویوتا، ای بی ام، رویترز و دیگر شرکتهای بزرگ در این شهر مجازی نمایندگی دارند و به آدمها کمک میکنند تا زندگی واقعیتری در شهر مجازی داشته باشند و احساس غیرواقعی بودن به شهروندان منتقل نشود. اما اصلیترین امکان موجود در شهر، این است که آدمها میتوانند درآمد زندگی مجازیشان را در دنیای واقعی هم در دست داشته باشند و از آن استفاده کنند. به این ترتیب است که دلار لیندن، به دنیای واقعی هم قدم میگذارد. لیندن، نام شرکتی است که سایت را راهاندازی کرده. حالا میشود درباره مرز زندگی واقعی و خیالی با هم صحبت کنیم؟ فیلیپ روزدال (Philip Rosedale) مؤسس و رئیس شرکت لیندن لب میگوید: «در آینده مسیرهای بسیاری برای متصل کردن مردم به کامپیوترهایشان وجود دارد، نه فقط کیبورد و ماوس، بلکه چشمها، گوشها و اعصاب و روان مشتریان.»
سرمایهای برای زندگی در خیال
دروغ هم نیست، راست میگوید، وگرنه چرا شرکتی مثل سونی دست به کار ساخت بازی تازهای میشود که آدمها باید در دنیای واقعی از خودشان حرکتهای عجیب و غریب انجام دهند و در دنیای مجازی امتیاز بگیرند؟ شما باید مشت بزنید به صورت یک فرد نامرئی و در دنیای مجازی مشتی بخورد به صورت دشمن و شما امتیاز ویژهای به دست آورید. بازیهای استثنایی موجود آنقدر دست به کار واقعیسازی شدهاند که کمترین سؤالی که میتوان در اینباره پرسید، چرا؟ است. حالا در این روزگار که حتی بازیهای کامپیوتری هم به کمک میآیند تا فاصله بین دنیای واقعی و دنیای مجازی را از بین ببرند و از این راه پول خوبی به جیب بزنند، راه درآمدیشان این است که شما را به دنیای رویا ببرند و با شما همراه شوند. این، دقیقا همان چیزی است که روزدال، درباره شهر مجازی سکند لایف گفته بود. «در آینده مسیرهای بسیاری برای متصلکردن مردم به کامپیوترهایشان وجود دارد، نه فقط کیبورد و ماوس، بلکه چشمها، گوشها و اعصاب و روان مشتریان.»
علم و عرفان پاسخ میدهند
در سالهای میانی دهه ۵۰، هاکسلی درباره این موقعیت هشدار داده بود. متفکر بزرگ انگلیسی آن روزها کتابی نوشت به نام دریچههای ادراک که شرح آزمایشی بود در رابطه با مصرف مواد روانگردان. این مواد در واقع اصلیترین نشانه بروز مشکلاتی در این ابعاد بود که هاکسلی دلیل این استفاده را وسعت بخشیدن به آگاهی و تجربه عوالم دیگر و به خصوص عالم هپروت دانسته بود. کشف بزرگ متفکر انگلیسی در این باره تا جایی بود که آگاهی عادی و روزمره انسان را بسیار محدود و تنگنظر ارزیابی میکرد و تقریبا آن را نادیده میگرفت. و بدترین نتیجهای که میشد از این بحث گرفت، تجربه مواد روانگردان بود. اتفاقی که برای بسیاری از روانشناسان و نویسندگان افتاد. آنها میخواستند به دنیای قشنگ تازهای بروند و اطلاعاتشان را از این کشف به مشریانشان انتقال دهند. هاکسلی معتقد بود: «تزریق چند گرم مواد گیاهی میتواند درهای عوالم شگفتانگیز را بر ما بگشاید و ما را دگرگون کند.» تفکرات غریب او، راه را برای آن عده که میخواستند جور دیگر زندگی کنند باز کرد و رنگ و بوی منطق، جسارت و تجربه به آن داد. همه اینها در روزهایی اتفاق میافتاد که مواد روانگردان به تازگی وارد بازار شده بودند. این نگاه به دنیای مواد روانگردان، بعدها از طرف افرادی مثل کارلوس کاستاندا هم پیگیری شد. آن هم در حوزهای مثل عرفان. او این نتیجهگیری را از مطالعه روی فرهنگهای سرخپوستی گرفت. کاستاندا میگفت: «در فرهنگهای سرخپوستی مراسم مصرف مواد روانگردان بخشی اصلی و اساسی از آیینی است که به جهان افسون میبخشد؛ آیینی که جهان ناقص را برای سرخپوستان کامل میکند. به کمک این مراسم، جهان سرخپوستان رنگینتر و جادوییتر میشود.» تمام این مباحث در این راستا مطرح میشوند که انسان احتیاج به راه گریز از واقعیت دارد. احتیاج دارد تا به هر دلیلی از خود بیخود شود و یک جور دیگر زندگی کند. برای همین است که مواد مخدری که به بازار میآیند، تاثیرهای متفاوتی دارند و بدترین تاثیر را روی جسم میگذارند، اما روح نمیتواند دست از سر این مواد بردارد. احساس سرخوشی کاذب، احساس رنگی بودن، احساس پرواز و… همه حسهای متفاوتی هستند که انسان امروز به هر دلیل نمیتواند آنها را داشته باشد و از این راه برای جبران کاستیهایش استفاده میکند. میرود تا برای چند دقیقهای از واقعیت دور بیفتد و خب، نتیجهاش هم که معلوم است؛ دیگر چیزی به اسم دنیای واقعی وجود ندارد. حکم پایان میدهد بر همه چیز و انگار نباید فکر کرد، نباید در واقعیت زندگی کرد. نباید… اما این نبایدها به قیمت انهدام جسم و جان تمام میشود.
پولش را بده، بقیهاش آزاد
طراحانی وجود دارند که از کمشدن این فاصله لذت میبرند و سود خوبی میبرند. برای همین است که اصلا فیلمی مثل «ماتریکس» ساخته میشود و بحث اصلی آن فاصله به اندازه موی واقعیت و مجاز است. وقتی از لرى وایچوفسکى درباره «ماتریکس» میپرسند، میگوید: «ماتریکس از هراسها و اضطرابهایى سخن مىگوید که کم و بیش بشر امروز با آن دست به گریبان است. راحتطلبى و تنبلى انسان و سپردن تمام کارهایش به دست ماشین قطعا سرانجام خوبى نخواهد داشت. ماشین روح انسانى را نابود مىکند. «ماتریکس» بیانیهاى است علیه ماشینیسم افراطى، فکر به آن دنیایى که کامپیوترها فرماندهاش هستند در انسان ایجاد هراس و دلهره مىکند.» اما ما با چنین چیزی در «ماتریکس» طرف نیستیم. داستان درباره یک نقشه است، نقشهای که مثل همه نقشههای کارتونی به یک گنج میرسد و مثل تمام گنجهای قصهها دو قطب خیر و شر با آن درگیرند و در این بین همه منتظرند تا گنجی کشف شود. اصلا بهت داستان در همین است. دیویدیهای «ماتریکس» هنوز فروش غیرقابل باوری دارند و آدمها میروند تا یک قصه تکراری را برای چندمین بار ببینند و بشنوند.
پیشبینی یک دنیای دیگر
نمیدانم اولین قسمت از «ماتریکس» را چند بار دیدهاید، اما میتوانم شرط ببندم که تعدادش بیشتر از دو بار است و هنوز هم اگر کسی شما را برای دیدن این فیلم دعوت کند، بدتان نمیآید برای چندمین بار آن را ببینید. در همان زمان، گروهی از منتقدان دلیل این همراهی مخاطب با «ماتریکس» را در جلوههای ویژه آن دانستند و ارزش داستانی آن را هیچ در نظر گرفتند. در حالی که گروهی دیگر این نظر را کاملا نفی کردند و ارزشی معادل با جلوههای ویژه برای داستان فیلم در نظر گرفتند. آنها اعتقاد داشتند در «ماتریکس» مبارزه علیه شر از سه طریق پیگیری میشود: ۱٫ یادگیری کونگفو و کاراته ۲٫ خودشناسی و بازگشت به خویشتن اصیل از یاد رفته ۳٫ تجهیزات نظامی مدرن. این هم که دقیقا شبیه به همان چیزهایی است که پیش از این دیدهایم. اما در «ماتریکس» شیطنت دیگری اتفاق میافتد. ما با یک داستان تکراری طرفیم، اما داستانی که میگوید: «نیرویی وجود دارد توضیحناپذیر و فراتر از ماده و ماشین که سرانجام ماده و ماشین را مقهور خویش میسازد. و این یعنی غلبه روح بر ماده. در فیلم مرز میان ذهنیت و عینیت کاملا فرومیریزد، یعنی فیلم جهانی را میآفریند که در آن آزادی بیکرانی وجود دارد و هر چیزی میتواند روی بدهد.» این، همان چیزی است که ما در این مقاله با آن سر و کار داریم. در فیلمی شبیه به «ماتریکس» یک پیشبینی نگرانکننده وجود دارد. مرز بین خیال و واقعیت از بین میرود و به گفته کارگردانش، فکر به دنیایى که کامپیوترها فرماندهاش هستند در انسان ایجاد هراس و دلهره مىکند.
ما و خرگوش سفید
اتفاق مورد نظر، واضح است. اصلا نیاز به توضیح اضافه هم ندارد. ما به سمت دنیایی میرویم که مردم دلشان میخواهد مرز بین دنیای خیال و دنیای واقعی را از میان بردارند و عدهای دست به کار شدند تا از این راه درآمدی به دست آورند. پدربزرگم عادتی داشت. همیشه وقتی در بحر فیلم غرق میشدیم و میترسیدیم به خاطر بلایی که قرار است سر کاراکتر بیاید، با آرامش سرش را تکان میداد، نگاهی با پوزخند به ما میانداخت و میگفت: «کارگردان بهش گفته.» این بدجنسی صرفا به ما نشان میداد که کارگردانی وجود دارد که الان پشت دوربین نشسته و دلش خواسته چنین بلایی بر سر کاراکترش بیاورد. در این مورد هم میشود، اینطور قضاوت کرد. وگرنه که آنها تنها از قوه خیالپردازی ما بهترین استفاده را بردهاند و این دلارهایی که به حسابشان واریز میشود، تنها از یک هوشمندی ساده ناشی میشود؛ عشق به دنیایی ساختگی. که حتی میشود در آن ازدواج کرد- مثل اتفاقی که در سکند لایف میافتد- میشود با بازی در آن دنیا برای ساعتهایی دچار احساس فراموشی شد، میشود فیلم دید و از این دنیا خارج شد و میشود حتی کارتونهایی دید که سهبعدی شدهاند و ما را به سمت خیالی واقعیتر میبرند. اگر هم نخواهیم بدجنسی کنیم، اسم بیماریاش هم چیزی مثل مرز ناپیدای خیال و واقعیت است.