زندگی نامه

با یک روز از زندگی یک درمانگر همراه باشید!

خدمات تن دار نیک
  • مرجع آزمون های آنلاین رایگان
  • شخصیت، ازدواج، روابط، آسیب شناسی
  • فردی، شغلی، تحصیلی، سازمانی و ...
  • ارائه آموزش های صوتی و تصویری
  • ارائه مطالب علمی و روان شناسی
  • گروه سنی کودکان تا بزرگسالان

من، ليين، یک درمانگر هستم و در این نوشته در یک روز عادی با من همراه خواهید بود.

همیشه دوست دارم به مراجعینم بگویم که افرادی که فکر میکنند از نظر روانی از همه دیوانه تر هستند، در واقع عاقل ترین افراد هستند. این نوع از خود آگاهی باعث می ش ود که قرد یک انعکاس دایمی از رفتار خودش ببیند و به سمت بهترین خودش شدن قدم بردارد. فکر میکنم من این حرف را به این دلیل می زنم که در سر خودم دقیقا همین می گذرد زمانی که مشغول انجام دادن هر کاری هستم. شاید تنها زمانی که به این موضوع فکر نمیکنم، وقت خوابیدن باشد.


یک روز از زندگی

 بسیاری از اوقات، زمانی که از خواب بیدار می شوم به این فکر میکنم که چرا با نشاط نیستم و چه چیزی در برنامه روزانه ام، مرا با انگیزه می کند. بعد از این به سراغ ورزش کردن می روم و در طول آن ذهنم به سمت جلسه بعدی یا قبلی کشیده می شود. با ذهنی که استراحت کرده و آسوده است، بدون قصد به استراتژی های جدید برای درمان مراجعان دشوارم فکر میکنم، مکالمه روز قبلم با پسرم را به خاطر می آورم و اینکه چه چیزهایی می خوام به آن اضافه کنم و اینکه چقدر قدردان همسرم هستم و آن را به اندازه کافی به زبان نمی آورم.

تازه روز من شروع می شود! پیام های زیادی از مراجعین می بینم که شب گذشته و زمانی که در بحران بوده اند ارسال کرده اند. ایمیل هایی را میبینم که برای وقت ملاقات جدید یا بیشتر زده شده اند. خودم را مهار نمیکنم: با تمام توان شروع میکنم. همه روز را مراجع میبینم .

چون که گاهی تمامی حواسم درگیر گذاشتن قطعات پازل کنار هم و دیدن آن سوی صحبت مراجعم و بازخورد دادن به اوست، خیس عرق (امیدوارم که مخفیانه) می شود. هر جلسه مثل یک موفقیت می ماند حتی وقتی که سخت و دردناک است. درمانگر بودن کار دشواری است.

 گاهی اوقات دو فرزند نوجوانم نیاز دارند که اتفاقات روزشان را به کمک من سر و سامان بدهند بنابراین شغل من بعنوان یک شنونده فعال با تمام شدن ساعت کاری تمام نمی شود. باهمدیگر غذا درست میکنیم و در مورد آن چیزی که در ذهنشان است صحبت می کنیم. این صحبت ها را در طول شام هم ادامه می دهیم و اگر ایمیل های من فوری نباشد و بچه ها تکالیفشان را انجام داده باشند، آن را ادامه می دهیم تا عشق خود را به یکدیگر نشان دهیم. خوابیدن هیچگاه برای من سخت نبوده چرا که روز سختی دارم.

زمانه تغییر کرد:

 از سال گذشته، نقش من بعنوان درمانگر، مادر و همسر سنگین تر شد. در سال ۲۰۱۹، من فعالیتهای ورزشی زیادی داشتم، سفر می رفتم و با دوستانم برنامه های دورهمی زیادی داشتم ولی الان بیشتر نقش های قدیم، جزو روتین زندگی من نیست من الان تنها سه نقش اصلی دارم: درمانگر، مادر و همسر.


دوست ها:

دوستی های ما رشد کرده ولی الان بیشتر اوقات را در حال درست کردن غذا و یا شست و شوی لباس ها پشت تلفن با یکدیگر صحبت میکنیم. این تماس ها برای من تبدیل به منبع سوختی برای سلامت روانم شده است که تا امروز تجربه نکرده بودم.

همسر:

نقش من بعنوان همسر بطرز عجیبی عوض شده چرا که همسرم مدتهاست در خانه کار میکند. یاد گرفتیم که بدون حرف زدن زیاد و ارتباط بیش از اندازه، به یکدیگر احساس دوست داشته شدن بدهیم و همدیگر را حمایت کنیم. در خانه ماندن بیش از اندازه من و همسرم به رابطه مان فشار زیادی را وارد کرد. شغل من چالش های زیادی را دارد و انجام دادن آن در منزل، تعارضات زیادی را ایجاد میکرد. ولی بعد از مدتی یاد گرفتیم

مادر:

نقش مادر همیشه یک منبع احساس گناه برای من بوده است. من مدتهای طولانی یک مادر تمام وقت و یک روانشناس تمام وقت بوده ام. عادت داشتم که زمانهای استراحتم را با تعطیل شدن بچه ها از مدرسه هماهنگ کنم. سعی می کردم که زمان های با کیفیتی را با فرزندانم سپری کنم و کمیت زمان کمتر بنظر برسد. الان بدون شلوغی های قدیم برای ارتباط با بچه هایم، از درون احساس میکنم که بعنوان یک مادر موفق تر هستم.


درمانگر:

علاوه بر تمامی آنها، با چالش جدی درمانگر بودن در این شرایط خاص پاندمی نیز روبرو هستم. یکی از چیزهایی که من هیچوقت در آن به خودم ش ک نکردم، توانایی و کیفیت مهارتهای درمانگری ام بود. در سال گذشته، احتمالا هریک از مراجعانم احساس میکردند که مورد علاقه من هستند. در واقع این احساسشان درست بود. در طول جلسات درمان، من افراد را با تمامی وجودشان می دیدم. غم، ترس، اضطراب، افسردگی وهمچنین ارزش ها، توانایی ها و زیبایی درونشان برای من آشکار بود. در سال جدید من امید را می دیدم. می توانستم ببینم چه چیزی در درون افراد گم شده و به چه چیزی نیاز دارند تا آن را برگردانند. من شغلم را دوست دارم و همین نکات درون شغلم باعث شد در دوره پاندمی، همزمان احساس خستگی و نشاط داشته باشم.

خودآگاهی:

بیشتر اوقات افراد نزدیک به من-همسرم، خواهرم، والدینم، دوستان نزدیکم – سوال میکنند که من چگونه تمامی این کارها را انجام می دهم.


ارتباط والد-فرزند

بعضی اوقات در مورد هر دو فرزندم به طور همزمان فکر میکنم. همانطور که ضرب المثلها می گویند: «تو به اندازه غمگین ترین فرزندت شادی». پسران من زمانهایی که برنامه مستقلانه تمرین فوتبال با یکدیگر دارند را خیلی دوست دارند. ورزش کردن دو نفره، شرکت در کلاس های آنلاین و بازی های ویدیویی با دوستانشان برای آنها شادی آور است. آنها از این زمانها لذت می برند.

رابطه درمانگر-مراجع

 من چه میکنم؟ در طول یک روز کاری من چیزهای زیادی از افراد به درون خودم جذب میکنم. هر کدام از جلسات برای کل روز می تواند کافی باشد. زمانی که یک جلسه تمام می شود، من در حال تحلیل کردن این هستم که مراجع از کجا شروع کرد و از نظر بالینی در چه مسیری است. این کار را بارها و بارها در طول روز انجام می دهم. زمانی که جلساتم تمام می شود، به کسانی پاسخ می دهم که برای جلسات اضافی درخواست داده اند چرا که مشتاق رشد بیشتر در زمینه سلامت روان هستند. علاوه بر این من کسی هستم که این افراد به او اعتماد میکنند و از جزیی ترین مسایلشان با او حرف می زنند بدون اینکه احساس شرم و گناه کنند و بعد از آن احساس بهتری دارند.


رابطه بین زندگی شخصی – دنیای بیرون

 فکر میکنید بعد از آن چه می شود؟ آیا من وقت می کنم که فضای خالی بیشتری در ذهنم برای مسایل دیگر مانند پادکست باز کنم؟ هنوز وقتی برای یکی شان هم نداشتم. ممکن است به جای ورزش کردن در زیرزمین مجددا به کلاسهای ورزشی بروم چون زمان رفت و امد به کلاس از من وقت زیادی میگرفت و آن را حذف کرده بودم؟ شنیده ام که امسال بحران جدی سلامت روان خواهیم داشت چرا که مشکلات سال گذشته روی سلامت افراد اثر زیادی گذاشته است .اما همچنان فکر میکنم افراد می توانند در زمانهای خالی، نفسی تازه کنند خودشان را با سرعت تغییرات هماهنگ کنند.


وضعیت فعلی من: امیدوارم!

 من اولین دوز واکسنم را در ژانویه گرفتم. این امید مرا مجددا زنده میکند. این واکسن به من امید داد که ویروسی که فکر میکردم روز به روز گسترده تر شود و مایه نابودی دنیا گردد، در واقعیت پایان دارد. روی صندلی بیمارستان نشستم و خیلی سریع واکسن را دریافت کردم و به آن فکر میکردم که همه مردم دنیا به زودی این حس را پیدا خواهند کرد. این اتفاق به من امید داد برای من، برای مراجعانم و برای جهان. امید مسری است و وقتی ما با امید احاطه شده باشیم، حال جمعی بهتری خواهیم داشت.

 امسال، خسته ترین سال زندگی من بود. من هر شب بیش از اندازه خسته بودم ولی هر صبح قوی تر و امیدوارتر بیدار شدم. این کاری است که من میکنم.

 

 

منبع
ravanboneh
نمایش بیشتر

ریحانه نصر اصفهانی

کارشناس ارشد روان شناسی بالینی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
error: